او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی