آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید