خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی