شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است