این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند