«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند