تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد