گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد