گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد