اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...