ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟