الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟