ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی