کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
روح بزرگش دمیدهست جان در تن کوچک من
سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من
در بين ملائک از تو نام آوردهست
نام از تو شکوه ناتمام آوردهست
ای روح زلال! نور کوثر داری
تو عطر گل یاس پیمبر داری
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی