صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری