بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری