وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
وقتی که در آخرالزمان حیرانم
وقتی که خودم بندۀ آب و نانم
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين