وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد