خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين