سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين