سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين