ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود