ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود