گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی