در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند