لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود