الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود