در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود