من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
ای خوشا در راه اقیانوس طوفانی شویم
در طواف روی جانان غرق حیرانی شویم
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
طلوعت روشنی بخشیده هر آیینه ایمان را
نگاهت آیه آیه شرح داده بطن قرآن را
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم