سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
به جز دریغ، چه از دست من برآمده است؟!
مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است
عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
سرخی امروزشان شد سبزی فردای ما
ای فدای نام قاسمها و محسنهای ما
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است
زمان! به هوش آ، زمین! خبردار
که صبح برخاست، صبح دیدار
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی