گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
سلام بر تو که سلطانِ مُلکِ عشق، رضایی
سلام بر تو که مقبولِ آستان خدایی
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلود پیغام از کبوترهای چاهی داشت
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
برای ما نگاهت آفتاب است
چراغان کردن دنیا ثواب است
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
در مشت خاک ریشۀ شمشاد میدود
همچون نسیم در قفس آزاد میدود
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش