باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد