پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد