عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد