در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد