من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید