من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید