گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان