این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی