سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو!
چقدر این روزهای سرد سخت است
و پیدا کردن همدرد سخت است
سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم