سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی