بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را