ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست