ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم