خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی