یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی