از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس