دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس