حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس