گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است